مک کوئین
مک کوئین ماشین مسابقه تازهکاری است که تنها هدفش برنده شدن است بهطوریکه برای برنده شدن اخلاقهای خود را زیر پا میگذارد.
در یک روز پس از چند برد متمادی رقیبش چیک هیکس از وی میبرد و این کار باعث عصبانیت وی میشود.
او تصمیم میگیرد تلافی کند اما در یک جابجایی بهطور غافلگیرکنندهای وارد یک شهر قدیمی به نام رادیاتور اسپرینگ میشود.
به دلیل سرعت بالا، گروهبان آن منطقه وی را دستگیر میکند
و رئیس دادگاه دکتر هادسن هورنت برای مجازات او به وی دستور میدهد جادهٔ اصلی را تعمیر کند
مک کوئین
سعی میکند توضیح بدهد که او اشتباهی به این شهر وارد شدهاست و او باید برای مسابقه آماده شود
اما بهدلیل عدم دسترسی ساکنان به وسایل ارتباطی و سایر مردمان حرف او را باور نمیکنند.
او در ادامه با ماتر یدککش خوش قلب و سالی کاررا وکیل و هتل دار شهر آشنا میشود
و سالی به او توضیح میدهد که زمانی رادیاتور اسپرینگ یک شهر شلوغ و پر رفتوآمد بودهاست
و بر اثر ساختن بزرگراه جدید به تدریج شهر فراموش شدهاست.
مک کوئین
به تدریج به شهر و مردمانش عادت میکند
و با ماتر و تمام مردم دوست میشود و همینطور عاشق سالی میشود و مردم هم متقابلاً به وی اعتماد میکنند.
چند روز پس از این حوادث وی به هویت واقعی دکتر هادسن پی میبرد
و متوجه میشود که دکتر هاد روزگاری خود یک ماشین مسابقه بودهاست
و بهدلیل یک تصادف وحشتناک از صحنه مسابقات خود را کنار کشیدهاست
در ابتدا هادسن از برملا شدن این راز ابراز نارضایتی میکند
اما پس از آن تصمیم میگیرد او را برای مسابقات آماده کند
او در نقش یک استاد ظاهر میشود و تجربیات خویش را به وی آموزش میدهد.
وی پس از آماده شدن توسط دکتر هادسن راهی مسابقات کاپ پیستون میشود
در حالیکه از لحاظ اخلاقی به ماشین دیگری تبدیل شدهاست.
پس از آن دکتر هادسن نیز راهی مسابقه میشود تا او را در مسابقه هدایت کند
و عدهای از مردم شهر نیز برای کمک به وی در آنجا حاضر میشوند.